|
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : Delaram
زندگی خانمها سه مرحله دارد ۱- کودکی ۲- جوانی ۳- چقدر خوب موندی ! . .
یه بارم دونفر یه گوشه خفتم کردن یکیشون چاقو گذاشت زیر گلوم گفت هرچی پول داری بده منم پنج تومن بیشتر تو جیبم نبود ینی اینقد خجالت کشیدم که نگو میخاستم به یارو بگم شماره کارت بده بعدا کارت به کارت میکنم ! . . . خوبی سرما خوردگی اینه که هر وقت انگشت میکنی تو دماغت دست پر برمیگردی !
. . .
رفتم دم مغازه گفتم یه تُن ماهی بدین گفت : یه تُن !؟ چه خبره !؟؟؟ . . .
داشتم با خواهرم تلفنی حرف میزدم ، بچه هاش هی میومدن از هم شکایت میکردن خواهرم ام برگشت بهشون گفت : دارم تلفن حرف میزنم ، برین همدیگه رو بزنین ! . .
. وقتی می خوای خانمی رو از کاری منع کنی بهش بگو: «برای پوستت خوب نیست» در ۹۹٫۷۳ درصد موارد جواب می ده ! . . . . مرد : ناهار چی داریم ؟ زن : ماکارونی مرد : نمی خورم دوست ندارم زن : چطور شنبه و یک شنبه و دو شنبه و سه شنبه و چهار شنبه و پنج شنبه خوردی دوست داشتی !؟ . . . مرد : ناهار چی داریم ؟ زن : ماکارونی مرد : نمی خورم دوست ندارم زن : چطور شنبه و یک شنبه و دو شنبه و سه شنبه و چهار شنبه و پنج شنبه خوردی دوست داشتی !؟ . . . ![]()
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 13:37 :: نويسنده : Delaram
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . ! ![]()
پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : Delaram
پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
![]()
![]() |